من پذيرفتم شكست خويش را
من پذيرفتم شكست خويش را
پندهای عقل دور انديش را
من پذيرفتم كه عشق افسانه است
اين دل درد آشنا ديوانه است
ميروم شايد فراموشت كنم
با فراموشي هم آغوشت كنم
ميروم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من ميروی
آرزو دارم ولي عاشق شوی
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهای سرد را !